Monday, June 09, 2008

سفر ...

هوالمحبوب
چند روز تعطيلي فرصت مغتنمي بود براي مسافرت. هرچند با شك وترديد، ولي رفتم شمال. از ترافيك شديد مسير رفت كه بگذريم، خيلي خوش گذشت. هوا بسيار دلچسب بود. نم نم باران خوشايند بود هرچند هنوز براي زمين تشنه كم بود. بايد يك هفته اي ببارد تا زمين را سيراب كند. عمو هنوز نگران كم آبي بيجار بود.
حسابي ليالستان را گشتيم. پل خشتي را اين همه سال نديده بودم كه ديدم! زمين بازي را ديديم كه از سالهاي رونقش دور شده بود و بقول پسر عمو، كمي همت مي خواست تا به روزهاي اوجش برگردد.
ديروز كه برگشتيم تهران احساس مي كردم دوباره به چرخه زندگي عادي شهري برميگردم. مثل ماشيني كه كنار اتوبان مي ايستد تا راننده كمي استراحت كند و دقايقي بعد دوباره راه ميافتد. اول آرام آرام به سمت چپ مي آيد. راهنما ميزند و با دقت ماشينهاي در حال عبور را نگاه ميكند. بعد آرام آرام به وسط اتوبان ميايد و بعد هم مي افتد در لاين سرعت و برو كه رفتيم.
با ورود به تهران احساس مي كنم خلق و خوي شهريمان هم برگشت. انگار آنجا كه بوديم آسوده و بي تكلف به زندگي نگاه مي كرديم، اينجا همه چيز سخت و پيچيده شده است.