بحران سي سالگي
هوالمحبوب
به نوعي بهترم چون دليل بعضي از (توجه كنيد: بعضي از!) تفكرات احمقانه ام در ماههاي اخير را كشف كرده ام:
"بحران سي سالگي"
اينطور كه من فهميدم، هر انساني در حدود سي سالگي(روانشناسان ميگويند از 28 تا 32 سالگي) براي اولين بار در عمرش بر ميگردد و به پشت سرش نگاه ميكند!
شايد به نظر اين جمله حرف ساده اي باشد ولي اينطور نيست! شايد بشود اينطوري بگويم كه در اين سن فرد متوجه مفهوم گذر زمان مي شود. و متوجه مي شود كه سالهاي گذشته را بطور كامل از دست داده است و ديگر به دهه 20 زندگيش بر نمي گردد.
بسته به اينكه فرد در طول اين سالها از زندگيش راضي باشد يا نه مي تواند دچار احساسات مختلفي شود. در اين زمان فرد ممكن است از رشته دانشگاهيش، كارش، خانه اش و يا اطرافيانش ناراضي باشد و به پشيماني برسد!
اين را مي گويند بحران سي سالگي! و من تازه فهميدم كه چرا اين اواخر همه اش از دست خودم و بقيه ناراضي بودم!
نكته خوب ماجرا اين است كه: اين بحران تمام ميشود!
نكته بد ماجرا اينست كه: انسانها در 40 سالگي و 50 سالگي هم دچار بحرانهاي مشابه مي شوند!
اينطور كه من فهميدم راه جلوگيري از بحران زدگي (!) در سالهاي آينده درست فكر كردن در زمان حاضر است! يعني بايد همواره از زمان بهترين استفاده را ببريم و در تصميم گيريها دقت لازم را داشته باشيم كه وقتي به عقب نگاه مي كنيم (فارغ از وضعيتي كه در آن قرار گرفته ايم) مطمئن باشيم كه در زمان تصميم گيري و عمل كردن تمام سعيمان را كرده ايم و بهترين تصميم را گرفته ايم.
اينها را براي خودم مي گويم كه 8،9 سال ديگر دوباره بحران زده نشوم!!
پ.ن. : آقاي برادر كلي به نظريه بحران من خنديد:)
پ.ن.2 : يك شعر زيبا شنيدم اين روزها! تصنيفش را شادروان بسطامي خوانده و شعر بخشي است از غزلي سروده آقاي اسماعيل خويي:
شيريني لبان تو فرهادي آورد / دلخواهي آنقدر كه غمت شادي آورد
مقبول باد عذر كمند افكنان عشق / چشم غزال رغبت صيادي آورد
لذت برديم.
1 نظر:
اره منم یه شعر خوب شنیدم اخیرا:
مشکل کند از تو سنگدل دل دل...
Post a Comment
<< صفحه اصلی