Monday, April 13, 2009

روزمره!

هوالمحبوب
موهايم را كه اينهمه دوست داشتم كوتاه كردم!
اين روزها خسته ام. آخر هفته گذشته خيلي خوش گذشت ولي استراحت نداشتم. حالا خستگي دارد خودش را نشان مي دهد.
......................................................
فكرش را كه ميكنم ميبينم خوب شد كه آقاي خاتمي انصراف داد. الان وقتش نبود كه بيايد و باز هم از آبرويش براي ما سرمايه بگذارد. 4 سال آينده سالهاي سختي خواهد بود.
آقاي خاتمي را دوست دارم بيشتر از آنكه ببينم بخاطر ما سختي تحمل مي كنند.
......................................................
همين چند دقيقه پيش حرفهاي خانم طالقاني را خواندم كه بازهم كانديد رياست جمهوري شده اند و البته رد صلاحيت خواهند شد! ولي دلم خنك شد. حرفهاي جالبي زده اند. بخصوص در مورد 4 سال گذشته و آينده!!!
......................................................
خداي من! نادان بودم اگر فكر مي كردم در حقم ظلمي روا داشته اي! نادان بودم اگر فكر مي كردم در حقم كم لطفي كرده اي!
هر روزي كه مي گذرد، بعد از هر برخوردي و يا هر صحبتي بيشتر و بيشتر احساس خوشبختي ميكنم و بيشتر و بيشتر مي فهمم كه چه اشتباهي در شرف اتفاق بود! هيچ مكالمه تلفني يا ديداري نيست كه در پايانش تو را شكر نكنم بابت اتفاقاتي كه افتاد.
ممنونم. ممنونم كه مراقبم هستي.