Saturday, January 16, 2010

*

هوالمحبوب
ديروز رفتم كوه. و البته قرار نبود كوهنوردي كنيم ولي شوخي شوخي جدي شد و رفتيم بالا. عجيب اينكه من تقريباً به راحتي مسير را رفتم و با توجه به اينكه ورزش مدتهاست هيچ نقشي در زندگيم نداشته، تعجب كردم! خلاصه كه مرا به سخت جاني خود اين گمان نبود!!
................................
اين شعر را دوست مي دارم ولي شاعرش را نمي شناسم:

عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
سينه را بر سر مقصود سپر بايد کرد

از شبو ظلمتو از ظلم نبايد ترسيد
تا به خورشيد فقط ذکر سحر بايد کرد

به وصال دل از اين راه خبر بايد داد
و جهان را هم از اين راز خبر بايد کرد

تيغه ي درد اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه ي تيغ گذر بايد کرد

موج در موج اگر شاهد دريا باشي
قطره قطره به دل دوست اثر بايد کرد

از سفر جز هنر عشق نبايد آموخت
از دل خود به دل دوست سفر بايد کرد

يار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخيد
تا بداني به چه تدبير هنر بايد کرد

فتح اين قله آزاد به آساني نيست
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد

..................................
يار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخيد ...
...................................
بايد بند و بساطم را از اينجا جمع كنم....
آه كه چه كار سختي...