Tuesday, April 04, 2006

حتی به روزگاران

اي مهربان تر از برگ در بوسه هاي باران
بيداري ستاره در چشم جويباران
آيينه ي نگاهت پيوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا كه در هوايت خاموشي جنونم
فرياد ها برانگيخت از سنگ كوه ساران
اي جويبار جاري ! زين سايه برگ مگريز
كاين گونه فرصت از كف دادند بي شماران
گفتي : به روزگاران مهري نشسته گفتم
بيرون نمي توان كرد حتي به روزگاران
بيگانگي ز حد رفت اي آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند
ديوار زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ي محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقي ست آواز باد و باران
شفیعی کدکنی
................................................
متاسفانه این یک واقعیت است:
من میتوانم هرکسی را بابت هر کاری ببخشم . اما خودم را نه.
شاید دارم اشتباه می کنم. شاید باید بتوانم خودم را هم ببخشم . علی رغم همه اشتباهات بزرگ و کوچکم.
.
.
.
هنوز موفق نشده ام!
دچار سردرگمی ام.
یک جور بهم ریختگی .
نمی دانم چه کار دارم می کنم و چه باید بکنم.
به کمک نیاز دارم.
شدیداً به کمک نیاز دارم.
.......................................
هرچقدر زندگی را سخت بگیرم، زندگی هم همانقدر به من سخت خواهد گرفت.