Monday, December 17, 2007

باز باران

هوالمحبوب

ديشب آسمان تا خود صبح مي گريست.
اندوه بود يا شوق يا دلتنگي، نمي دانم
ولي هنوز هم چشمان آسمان بارانيست.
..........................................................................................
چه روز باروني قشنگي!
زيبا شيرازي گوش مي كنم!
امروز صبح ياد "جين اير" افتادم. چند ماه پيش شبكه چهار يك سريال 4،5 قسمتي از "جين اير" نشون داد كه خيلي به دلم نشست. "آقاي روچستر"ش همونطوري بود كه من موقع خوندن كتاب فكر مي كردم (گيرم يكم خوشگلتر!) و "جين" هم هرچند اولش كمتر ولي بعد از يك قسمت ديگه هموني بود بايد مي بود. دوسش داشتم. خيلي هم به كتاب وفادار بود كه اين بيشتر از هرچيز برام جالب بود. (اصلاً از اين كارگردانهايي كه يك كتاب رو براي فيلم ساختن انتخاب مي كنن و بعد هرطور دلشون مي خواد داستان رو تغيير ميدن خوشم نمياد.) ولي همون روزها يكي از شبكه ها يك نسخه ديگه از فيلم "جين اير" رو نشون داد كه اصلاً خوشم نيومد و البته قبلاً هم ديده بودمش. شخصيت هاش اوني كه بايد باشن نبودن!
اين كتاب رو خيلي سال پيش، وقتي دبيرستاني بودم خوندم و دوسش داشتم. نميدونم چرا امروز صبح ياد آقاي روچستر افتادم و همه غرور مسخره مردونش و دل مهربونش و جين اير و همه سادگيش و مهربونيش و اينكه هيچوقت براي هيچ كس بد نخواست وعجيب دلم ميخواد يه بار ديگه كتابش رو بخونم ولي ندارمش! كسي نسخه الكترونيكي ازش سراغ نداره؟
ياد همه اون داستانهاي كلاسيك با فضاهاي مه آلود و دشتهاي باز و خونه هاي بزرگ اربابي پانصد ساله و فرهنگ انگليسيشون به خير. ياد "جين اير"، "بلنديهاي بادگير"، "غرور و تعصب"، "تس"، "بينوايان" و ... . ياد نوجوونيم به خير.