Saturday, July 19, 2008

دوست ندارم

هوالمحبوب
دوست ندارم لحظاتي را كه بي خيال نشسته ام و كتاب مي خوانم يا تلوزيون نگاه مي كنم يا با كسي حرف ميزنم؛ بعد يكهو خبر فوت كسي را مي شنوم، بدون مقدمه.
هنوز زود است براي شنيدن خبر فوت آدمها. هنوز زود است براي گذاشتن كلمه "مرحوم" پشت اسم آدمها. هنوز زود است براي شنيدن خيلي خبرها ... .
دوست نداشتم ديروز را كه نشسته بودم توي اتاقم و مادر داشت با تلفن صحبت ميكرد با آن سر كره زمين، با پريسا؛ و بعد ناگهان وسط حرفش مكث كرد و تعجب كرد و آه كشيد و ... و من بيرون آمدم و خيره شدم به صفحه تلوزيون كه داشت تصاويري از خسرو شكيبايي را نشان مي داد و زيرش كه نوشته بود " به ياد مرحوم خسرو شكيبايي" و من فقط گفتم "چرا؟" و "كِي؟" و نشستم همانجا روي مبل و همانطور خيره ماندم به صفحه تلوزيون و ... .
دوست نداشتم ديروز را ... .
زود بود براي شكيبايي كه برود و زود است براي ما كه اين خبرها را بشنويم.