Wednesday, November 08, 2006

تهی

هوالمحبوب
اين روزها تهي بودم.
تهي از هر چيز.
تهي از حرف؛ از فكر؛ از شور؛ از عشق؛ از نفرت ...
حتي اشتياقي براي خواندن وبلاگهاي محبوبم هم نداشتم.
نمي دانم اين حس از كجا آمد. و يا چرا آمد.

يادم ميايد همان اولين روزهايي كه خودم را شناختم، از اين قابليت مغز انسان كه مي تواند با خودش حرف بزند شگفت زده شدم!! (مي دانم شايد مسخره به نظر بيايد.) اما حالا در اواخر فصل بيست و هشتم از كتاب زندگي ام؛ از اين قابليتِ به قول خودم شگفت انگيز ديگر خسته شده ام.
......................
نظريه: اتفاقات بايد در زمان خودشان روي بدهند. مثلاً چيزي كه مربوط به 18-19 سالگي است؛ نبايد در 26-27 سالگي اتفاق بيافتد. چون فقط ايجاد دردسر مي كند و لا غير.