Monday, January 18, 2010

زخم

هنوز دوستش دارم. در عين حالي كه خيلي حقايق را مي دانم، ته ته قلبم هنوز دوستش دارم. اين زخم هنوز خوب خوب نشده است.
اين اعتراف سختي ست.
فكر مي كردم شهرم را ساخته ام. قلعه ام را. ولي اينطور نيست. نه .
من هنوز آسيب پذيرم.
بايد سخت باشم. مثل كوه، مثل صخره.
.
.
.
اميدوارم تا چند ماه كاري به كارم نداشته باشد.
.......................................................................................
بچه كه بودم، 13 يا 14 ساله، براي خودم يك شعار داشتم كه آنروزها خوشم ميامد. حالا به واقعيت تبديل شده!
تو تنها به دنيا آمدي، تنها زندگي مي كني و تنها خواهي مرد.