Saturday, January 23, 2010

نرمال بودن خوب است!

هوالمحبوب
سلام.
بهترم، کمی تا قسمتی! ولی اگر کسی بپرسد چه مرگم بوده، نمی دانم!
یعنی می دانم فقط خیلی به نظرم عجیب و غریب بود! همکاری بین دلی که رهایش کردم و عقلی که مهارش کردم به علاوه کمی بهم ریختگی هورمونی! شد همانی که نباید میشد.
حالا چند روز است که از خودم می ترسم! خودم را نمی شناسم انگار. توسن شده ام. و هیچ دوست ندارم این شرایط را.
به هر حال آنچه که میدانم این است که این من سرکش هنوز ته مانده عاشقیت را با خودش اینور و آنور می برد یا شاید فکر می کند که این کار را میکند! این را راستش نمی دانم.
برای همین می ترسم که به او نزدیک بشوم. می ترسم که به او و به خودم آسیب برسانم. از خودم می ترسم.
کاش من هم آدم نرمالی بودم! :D