Saturday, July 29, 2006

*

گهي مي سوزدم؛ گه مي نوازد ...
غمي سنگين در دل دارم كه با گذشت زمان فقط ته نشين تر مي شود. بهتر نمي شود.
مي ترسم از اينكه تا سالهاي پاياني عمرم تلخي اش همراهم باشد. مگر نه اينكه شراب هرچه بماند قويتر مي شود؟
شراب سرخ مي خواهم
كه مرد افكن
مرد افكن بود زورش...
كه مردافكن بود زورش .
غم من مخلوطي از چند حس مختلف است كه بر اثر چند حادثه مختلف شكل گرفته اند. و حالا با اين معجون چه بايد كرد؟ نمي دانم!
بزرگترين مزيت زندگي اين است كه مي گذرد! روزها از پي شبها مي آيند و مي روند. منتظر تائيد يا تكذيب ما هم نيستند! مي آيند و مي روند و اين بزرگترين مزيت زندگيست.
.................................
همه آدمهاي دور و برم تكراري شده اند.