من؟
متنفرم از حرفهایی که بد فهمیده می شوند.
متنفرم از لحظاتی که دچار سوء تعبیرند.
بدم میاید از اینکه خودم را تفسیر کنم.
من برای دوستانم وقت می گذارم اما برای خودم نه.
من برای اطرافیانم ارزش قائل می شوم ولی برای خودم نه.
نتیجه این می شود که وقتی یکی را مثل خودم می دانم دیگر برایش وقت نمی گذارم!
تا آنجایی که یادم می آید کسی را که بیشتر دوست داشته ام، بیشتر حرص داده ام.
یک نفر دیگر هم این حرف را به من زد. این تفکر اسکیزوفرنیایی از کجا می آید؟
چرا هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش می دهم؟
این کجایش جالب است؟
به نظرم این مدل فکر بیشتر پسرانه است تا دخترانه.
خیلی وقتها خیلی از تفکراتم بیشتر پسرانه است تا دخترانه یا شاید خودم اینطور تصور می کنم. و این سخت است. خیلی سخت.
تا وقتی دوست هستم هر کاری می کنم تا طرفم را خوشحال کنم ولی بعد از آن دیگر نه
فقط انتظار دارم ، توقع دارم که مرا خوشحال کند.
انتظار دارم که مرا بفهمد.
انتظار دارم که مجبور نباشم همه چیز را بگویم و خودش متوجه همه چیز بشود. و وقتی متوجه نشود ناراحت می شوم.
نمی دانم دارم چکار می کنم، خودم را به چالش کشیده ام یا تحسین می کنم؟ آیا در دل خوشحالم از اینکه چنینم؟
زندگی را اگر جدی بگیریم بسیار سخت تر از آنچه که فکر کنیم خواهد بود ... .
اگر آسان بگیریم ، نمی دانم....
زندگی چیزی فراتر از تفکرات و تئوری های ماست. روی کاغذ مسایل بسیار فرق می کند با زمان عمل. خیلی از آدمها تصورشان از خودشان با آنچه واقعاً هستند بسیار متفاوت است و شاید هیچوقت هم متوجه این موضوع نشوند!
............................................
دیروز شنیدم یکی از پسرهای دور و بر با یکی از دختر های همون دور و بر (!) داره مذاکره می کنه در راستای ازدواج! ته دلم متعجب شدم که "چطور ما بی خبر بودیم" و اینکه " اِ ! فلانی؟"
و افکاری از این دست. و یک لحظه فکر کردم اگر همچین خبری در مورد او بشنوم ؟
و هیچ علاقه ای نداشتم به این فکر ادامه بدم .
1 نظر:
چه عصبانی!
Post a Comment
<< صفحه اصلی