Monday, February 11, 2008

...

امروز اولین روز سی امین سال زندگیم است. از آن مواردی است که هنوز مفهومش را درست درک نکرده ام!
در خانواده نقش من شبیه وزیر تشریفات است. عید ها و تولدها و سالگردها و مراسم استقبال و بدرقه به همت من شکل می گیرند. برای همین امسال که من حوصله نداشتم برای خودم تولد بگیرم کس دیگری هم اینکار را نکرد! مثلاً اگر یک سال عید من هفت سین نچینم همه عیدی بدون هفت سین را می گذرانند!
امسال برای اولین بار در عمرم حوصله کیک و شمع و کلاه تولد را نداشتم. دلم گرفته. دروغ چرا، دیشب برای خودم گریه هم کردم!
عوضش به خودم قول دادم سال آینده برای خودم یک تولد درست و حسابی بگیرم، جبران امسال. با کیک و شمع و مهمان و ... .

یادمن باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است ... .

........................................................
ساعت 16:37 :
آمدم که بگویم برایم کیک خریدند و شمع و بادکنک و ... مادرم و پدرم و برادرم را می گویم. خوشحال شدم. گویا آنها هم تولد من بدون کیک تولد را خیلی نمی پسندند!!!
هدیه تولدم را هم دوست دارم. هرچند راضی نبودم که اینقدر خرج کنند. انگشتری که دوست داشتم را برایم خریدند.
اینها را جهت ثبت در تاریخ گفتم. برای اینکه یادم نرود.
ولی هنوز ته دلم تنگ است. چرایش را ... نمی دانم.

1 نظر:

Anonymous Anonymous گفته...

سلام . همه مطلبای رو صفحتو خوندم .یه دل تو دست خشتت هست ندیدیش.

15/2/08 23:26  

Post a Comment

<< صفحه اصلی