*
هوالمحبوب
اعتماد به نفسم را از دست داده ام. احساس مي كنم تقريباً تمام تصميماتي كه در زندگيم گرفته ام اشتباه بوده است.
احساس مي كنم نمي توانم تصميم درست بگيرم. هر فكري كه به سرم مي زند فقط براي چند دقيقه خوب و منطقي به نظرم مي رسد. بعد كم كم به اين نتيجه مي رسم كه نه اشتباه است.
دوست ندارم انقدر غر بزنم از خودم ولي نمي توانم جلوي خودم را بگيرم.
اطرافيانم متوجه نخواهند شد كه من چقدر از خودم بيزارم. از نظر آنها من آدم مهرباني هستم كه جديداً كمي ساكت تر از هميشه شده ام و كمي زودتر از قبل عصباني مي شوم ولي عصبانيتم را فرياد نمي كنم.
جديداً از تعريفهايي كه از من مي كنند هم بدم مي آيد. نمي دانم چرا.
انگار دست به خودكشي زده ام. خودكشي تدريجي.
بايد يك تختخواب جديد براي خودم بخرم. اگر وقتي 4،5 سال پيش با اين تفكر كه فقط چند ماه ديگر (!) روي اين تخت مي خوابم، خريد نكرده بودم الان مجبور نمي شدم دوباره تخت بخرم.
1 نظر:
دردت همه جاییست این روزها. همه مان یک جوری خورده ایم به بن بست و کارمان شده فکر و فکر و فکر...
Post a Comment
<< صفحه اصلی