Wednesday, May 24, 2006

می گذرد کاروان ...

شاگردی به نزد استادی می رود تا معرفت بیاموزد. در راه باران میبارید. شاگرد به معبد رسید. کفش ها و چترش را بیرون در گذاشت و داخل شد.
استاد از او می پرسد: " چترت را کدام طرف کفش هایت گذاشتی؟ "
سوال بسیار ساده بود. اما شاگرد به خاطر نمی آورد! او انتظار داشت استاد برای پذیرش او سوال هایی در مورد جهان هستی و زندگی بپرسد اما استاد سوال متفاوتی را مطرح کرد. شاگرد پاسخ داد که به خاطر نمی آورد.
استاد گفت: " برو و هفت سال مراقبه کن و بازگرد."
شاگرد آشفته شد و گفت: " هفت سال مراقبه برای چنین مسئله بی اهمیتی؟ "
و استاد گفت: " این اشتباه تو اشتباه کوچکی نبود. تو باید بیاموزی که به جهان پیرامونت توجه کنی. در دنیا هیچ مسئله ای نیست که از مسایل دیگر با اهمیت تر باشد. همه چیز مهم هستند و تو باید به همه چیز توجه نشان دهی. باید بیاموزی که با دقت به جهان اطرافت نگاه کنی. "
..........................................

در حال گذر هستم. از بخشی از زندگی ام می گذرم.
دوره گذار سختی بود اما اجتناب ناپذیر .

و من مسافرم ای بادهای همواره ... .