غربت
ماه بالاي سر آبادي است
اهل آبادي در خواب
روي اين مهتابي خشت غربت را مي بويم
باغ همسايه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابيده به بشقاب خيار به لب كوزه آب
غوك ها مي خوانند
مرغ حق هم گاهي
كوه نزديك من است : پشت افراها سنجد ها
وبيابان پيداست
سنگ ها پيدا نيست گلچه ها پيدا نيست
سايه هاي از دور مثل تنهايي آب مثل آواز خدا پيداست
نيمه شب بايد باشد
دب اكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبي نيست روز آبي بود
ياد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم
ياد من باشد فردا لب سلخ طرحي از بزها بردارم
طرحي از جارو ها و سايه هاشان در آب
ياد من باشد هر چه پروانه كه مي افتد در آب زود از آب درآرم
ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد
ياد من باشد فردا لب جوي حوله ام را هم با چوبه بشويم
يادمن باشد تنها هستم
ماه بالاي سر تنهايي است
........................................
فراموش نکن که باید عبور کنی.
0 نظر:
Post a Comment
<< صفحه اصلی