ای دل ...
اي دل به كوي عشق گزاري نميكني
اسباب جمع داري و كاري نميكني
چوگان حكم در كف و گويي نميزني
باز ظفر به دست و شكاري نميكني
اين خون كه موج ميزند اندر جگر تو را
در كار رنگ و بوي نگاري نميكني
مشكين از آن نشد دم خلقت كه چون صبا
بر خاك كوي دوست گراري نميكني
ترسم كز اين چمن نبري آستين گل
كز گلشنش تحمل خاري نميكني
در آستين جان تو صد نافه مدرج است
وان را فداي طره ياري نميكني
ساغر لطيف و دلكش و مي افكني به خاك
و انديشه از بلاي خماري نميكني
حافظ برو كه بندگي بارگاه دوست
گر جمله ميكنند تو باري نميكني
0 نظر:
Post a Comment
<< صفحه اصلی