Saturday, May 13, 2006

کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد!

حکم آدمی را دارم که سرش را گذاشته زیر گیوتین، ولی در لحظه آخر از ترسش سرش را کشیده کنار! حالا گردنش تا نیمه قطع شده! نه می تواند همینطوری به زندگی ادامه دهد نه دلش را دارد که آن نیمه مانده را هم قطع کند و خلاص! یا شاید هم کسی که به قصد خودکشی رگش را زده ولی بعد پشیمان شده! حالا رگ پاره شده را نمی تواند بخیه بزند، جراتش را هم ندارد که کامل بدرّدش و تمام.
اگر می خواهی کاری بکنی تمامش کن. نصفه نیمه و با ترس و لرز هیچ فایده ای ندارد.
وقتی که شانه هایم
در زیر بار حادثه می خواست بشکند
یک لحظه از خیال پریشان من گذشت:
بر شانه های تو ...

اما من باید شانه های تو را فراموش کنم.
من باید یاد بگیرم که فقط شانه های خودم را دارم. و تمام بار حادثه را باید بر شانه های خودم حمل کنم. تو دیگر نیستی. تمام شدی. مثل یک قصه. مثل یک لیوان بستنی. مثل یک تکه کیک خامه ای... .

......................................
نمی دانم در حق چه کسی بدی کردم که این تاوانش است. آهِ چه کسی پشت سرم هست که دارد همه جانم را می سوزد، نمی دانم. این جزای کدام گناه به درگاه خداوند است...
نمی خواهم کفر بگویم ولی ای کاش زنده نبودم.