Sunday, April 23, 2006

مهر ...

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
مادرم رو میگم...

خداوند همیشه تو آستینش یه چیزی برای شگفت زده کردن ما داره! اگر زیادی به خودمون غره بشیم یه جوری میزنه تو برجکمون که یادمون بیاد خدایی هست. اگرم زیادی مستاصل بشیم یه معجزه برامون میفرسته که بازم یادمون بندازه که خدایی هست!
این وسط فقط نباید نصبت به رحمت بی منتهای خدا نا امید بشیم که این یه قلم رو هیچ رقمه نمی بخشه.
خدای مهربون من!
همینقدر میدونم که اگر تا آخر عمرم یه نفس ازت تشکر کنم شکر یکی از نعمتهات رو بجا نیاوردم. بزرگواری کن و همین بضاعت اندک رو از من بپذیر.