Saturday, August 15, 2009

داداشيم!

هوالمحبوب
داداشيم نامزد كرد... .
داداشيم بزرگ شده... .
دلم براش تنگ ميشه! نه كه جايي رفته باشه. همينجاست. اما يجور ديگه ست.
مثل برادرهايي شده كه نامزد مي كنن!!
خدايا دستتو بذار پشتش، براي هميشه.
.......................................
اين روزها انقدر در فاميل و دوست و آشنا خبر عروسي و عقد و نامزدي شنيدم كه مي ترسم يهو از ناكجا آباد خبرهاي بد برسه برامون! اما نه. فعلاً سيل خبرهاي خوب به هيچ خبر بدي اجازه اومدن نميده!
......................................
الان كه فكرشو كردم نظرم عوض شد. به اندازه كافي خبر بد مي شنويم. ديگه از اينا بدتر چي قراره بشنويم مگه؟ حالا گيرم خبراي بد مال فاميل نباشه؛ مال برادر و خواهر و پدر و مادر كه هست، مال هموطن كه هست ...