Monday, December 31, 2007

...

روزهايي هست كه دلم عجيب مي گيرد.
روزهايي هست كه ... .

Sunday, December 30, 2007

زير نويس

هوالمحبوب
خاطره هاي بدي در گذشته ام هست كه نمي خواهم به ياد بياورمشان.
اشتباهاتي كه نمي خواهم به خاطر بياورمشان.
اشتباهاتي كه آن روزها به نظر اشتباه نمي آمدند، ولي اشتباه بودند. از اول تا آخر.
خاطراتي دارم كه از اولين لحظه شكل گيريشان يك اشتباه مطلق بودند تا آخرين لحظه، تا همين حالا.
خاطره هاي بد من مثل زير نويس از پايين صفحه نمايش زندگيم رد مي شوند. هر روز، هر لحظه، همين حالا، هميشه...
تمام تلاشي كه مي كنم صرف اين ميشود كه مرور اين خاطره ها تمام صفحه زندگيم را پر نكند. همين. بعضي روزها مجبورم به زير نويس بودنشان قانع باشم!
...............................................................
ما چه دير مي فهميم كه زندگي همان روزهايي بود كه براي زودتر سپري شدنشان دعا مي كرديم.

Thursday, December 20, 2007

برف و آفتاب!

هوالمحبوب
امروز هم آفتاب بود هم برف! و البته خیلی هم سرد. ولی قشنگ بود و تمیز. زندگی تو تهران باعث میشه آدم بابت یه آسمان تمیز احساس خوشبختی بکنه.
دیروز نزدیک بود یجورایی کابوس بشه برام. ولی نشد!! سه شنبه که مامان رو بردیم دکتر گفت باید بریم بیمارستان و 4،5 روزی بستری بشیم بخاطر احتمال عفونت. و خب لازم نیست که بگم من اون شب رسماً عزا گرفته بودم! ولی خوشبختانه دیروز که رفتیم بیمارستان معلوم شد که عفونت نبوده و ما با بیشترین سرعتی که میتونستیم از بیمارستان فرار کردیم!
داشتم وبگردی می کردم یه قسمتی تو سایت یاهو پیدا کردم که قبلاً ندیده بودم: Yahoo Answers!
در این قسمت هرکسی هر سوالی داره مطرح می کنه و هرکسی که فکر می کنه جوابش رو بلده جواب میده! بقول یاهو، سوالاتتون رو بپرسید تا آدمهای حقیقی(real people) پاسخ بدن. مشخص هست که جوابها لزوماً درست نیستن ولی ایده جالبی پشت این کار هست.
فردا شب، شب یلداست... .
یلدای همه خوش!

Monday, December 17, 2007

باز باران

هوالمحبوب

ديشب آسمان تا خود صبح مي گريست.
اندوه بود يا شوق يا دلتنگي، نمي دانم
ولي هنوز هم چشمان آسمان بارانيست.
..........................................................................................
چه روز باروني قشنگي!
زيبا شيرازي گوش مي كنم!
امروز صبح ياد "جين اير" افتادم. چند ماه پيش شبكه چهار يك سريال 4،5 قسمتي از "جين اير" نشون داد كه خيلي به دلم نشست. "آقاي روچستر"ش همونطوري بود كه من موقع خوندن كتاب فكر مي كردم (گيرم يكم خوشگلتر!) و "جين" هم هرچند اولش كمتر ولي بعد از يك قسمت ديگه هموني بود بايد مي بود. دوسش داشتم. خيلي هم به كتاب وفادار بود كه اين بيشتر از هرچيز برام جالب بود. (اصلاً از اين كارگردانهايي كه يك كتاب رو براي فيلم ساختن انتخاب مي كنن و بعد هرطور دلشون مي خواد داستان رو تغيير ميدن خوشم نمياد.) ولي همون روزها يكي از شبكه ها يك نسخه ديگه از فيلم "جين اير" رو نشون داد كه اصلاً خوشم نيومد و البته قبلاً هم ديده بودمش. شخصيت هاش اوني كه بايد باشن نبودن!
اين كتاب رو خيلي سال پيش، وقتي دبيرستاني بودم خوندم و دوسش داشتم. نميدونم چرا امروز صبح ياد آقاي روچستر افتادم و همه غرور مسخره مردونش و دل مهربونش و جين اير و همه سادگيش و مهربونيش و اينكه هيچوقت براي هيچ كس بد نخواست وعجيب دلم ميخواد يه بار ديگه كتابش رو بخونم ولي ندارمش! كسي نسخه الكترونيكي ازش سراغ نداره؟
ياد همه اون داستانهاي كلاسيك با فضاهاي مه آلود و دشتهاي باز و خونه هاي بزرگ اربابي پانصد ساله و فرهنگ انگليسيشون به خير. ياد "جين اير"، "بلنديهاي بادگير"، "غرور و تعصب"، "تس"، "بينوايان" و ... . ياد نوجوونيم به خير.

Sunday, December 16, 2007

كار؟ بيخيال...

هوالمحبوب
نزديك به 2 ساعته دارم وبگردي مي كنم! اگر رئيسم بدونه لابد اينترنتم رو قطع مي كنه!!!
عوضش به كلي وبلاگ سر زدم و كلي از احوالات همسايه هاي دور و برم با خبر شدم. و كلي مطلب با مزه خوندم.
ديشب قبل از اينكه خوابم ببره همش داشتم به اين فكر مي كردم كه بايد برم دندونپزشكي و من چقدر از اين كار بدم مياد. اصلاً دوست ندارم. نتيجه اين دوست نداشتن هم اصلاً خوب نيست. بماند، ديشب خوب نخوابيدم.
تو كارم يكم دچار عقب موندگي شدم. يه سري كارها رو بايد انجام بدم ولي يا نميشه يا نميخوام يا نميتونم يا ... . شدم عين "من ميدونم، ما موفق نميشيم" !!! البته يه چيزي هم هست اونم اينكه باز دست تنها شدم! دو تا همكاري كه داشتم استعفا دادن. يكيشون 5 ماه پيش، اون يكي هم همين اواخر. دوباره بايد آگهي بديم روزنامه و باقي قضايا. و مثل هميشه علي مونده و حوضش. منم تنهايي حوصلم نميگيره كار كنم. مسخره ست. از همه چيز بدترهم گزارش نوشتنه. اصلاً تنبل شدم. همينه.

Saturday, December 15, 2007

خريد

هوالمحبوب
چهارشنبه و پنجشنبه در گيجي سرما خوردگي گذشت! از جمعه علائم بهبود ديده شد!
نميدونم چرا تو خونه زورم ميومد كامپيوترم رو روشن كنم. به نظرم اگر يكي زحمت مي كشيد برام روشنش مي كرد دوسه تا پست مي ذاشتم! من نوبرم!
عرض به حضورتون كه جمعه در معيت پدر و مادر و خاله خانم به قصد تفرج حركت كرديم به سمت كوچه مروي كه از كوچه ها ي قديمي تهران است و اين اواخر به همت بلديه محترم تهران بازسازي شده به سبك خيابان هاي فرنگي. خوب و زيبا و به قاعده بود. مغازه ها اجناس الوان در شكل ها و رنگها و طمعهاي (!) مختلف ارائه مي كردند كه دل از هر رهگذري مي ربود. سنگ فرش كف خيابان را پسنديديم و اينكه هيچ وسيله نقليه موتوري آنجا نبود و همه چيز خوب بود! (خريد هم كرديم!)
به خريد رفتن، فارغ از اينكه خريدي انجام بشه يا نه ؛ ميتونه روز آدم رو بسازه!!!
.............................................
شده تو يه لحظه هايي يه حقيقت بديهي زندگي يه دفعه مثل يه پتك آهني بخوره تو سرت؟ چيزي كه در بديهي و حقيقي بودنش هيچ شكي نيست. ولي انگار تا همين ثانيه پيش نبوده يا تو ازش خبري نداشتي يا ترجيح ميدادي كه خبري نداشته باشي يا ... . برا من شده.

Wednesday, December 12, 2007

زبان

هوالمحبوب
سلام. امروز داشتم الكي وبگردي مي كردم كه يه وبلاگ عربي ديدم. نويسنده يك دختر مصري بود. دوست داشتم مي تونستم بفهمم چي نوشته. نه اينكه وبلاگش ظاهر خاصي داشته باشه، فقط كنجكاو بودم روزمرگي هاشو مي تونستم بخونم.
دارم برنامه ريزي مي كنم فرانسه ياد بگيرم. چون تا به حال نشده كه يك فيلم يا يك ترانه يا يك جمله فرانسوي رو بشنوم و از ته دل حسرت بخورم كه چرا نمي فهممش! زبان فرانسوي يجور شيريني داره كه براي من خيلي جذابه. يك بار وقتي 10،12 ساله بودم مادرم برام معلم فرانسه گرفت. ولي اصلاً نتونستم باهاش كنار بيام. البته اونموقع تازه داشتم انگليسي رو درست و حسابي ياد مي گرفتم و يجورايي اين دوتا زبون رو با هم قاطي مي كردم. از طرفي هم معلمم از همون اول ديكته كلمات رو ميذاشت جلوم و خب ديكته فرانسوي خيلي پيچيده است ! تو هر كلمه يه تعدادي حروف هستند كه نمي دونم چه نقشي بازي مي كنن!! چون هيچ رقمه تلفظ نميشن! خلاصه اون تجربه اصلاً جالب نبود. شايد الان كه ديگه با انگليسي درگير نيستم بتونم يه زبون ديگه رو ياد بگيرم و البته تصميم دارم تا اونجايي كه ميشه نوشتن رو عقب بندازم! منظورم اينه كه فعلاً فقط فهميدن و حرف زدن به فرانسوي برام جالبه. خوندنش باشه برا وقتي كه يكم با كليّت قضيه كنار اومده باشم!
زبان خارجي ياد گرفتن با اين همه اما و اگر و شرط، نوبره واللا!!!
..................................
تو اين مدتي كه نمي نوشتم كلي حرف تو گلوم گير كرده بود ولي يجورايي همشون تاريخ مصرف گذشته شدن. حيف.

Monday, December 10, 2007

Firefox

هوالمحبوب
امروز Firefox نصب كردم!!!
به نظرم سرعتش از IE بهتره. شباهتهاي زيادي با هم دارن و بر خلاف انتظارم كار كردن با اين محيط سخت يا پيچيده نيست. دوست دارم يه تغييراتي تو محيط اين وبلاگ بدم. در مورد wordpress چيز زيادي نميدونم ولي خيلي بين وبلاگ نويسها باب شده. بايد يه تحقيقاتي بكنم شايد چيز خوبي بود!!
سرفه ميكنم و گلوم اذيتم ميكنه:(
امروز با همكارم تو بخش حسابداري صحبت مي كردم. بطور غير رسمي بهم خبر داد كه احتمالاً بزودي بابت تاخيرهاي صبحم توبيخ ميشم!! اينطور كه فهميدم قضيه جديه. تو مايه هاي اخطار كتبي و درج در پرونده و اينا! چقدرم كه من اهميت ميدم!!!
ولي خب خداييش حق دارن اگر شاكي بشن. هر روز صبح دير ميام. بايد يه فكر اساسي بكنم. سخته..............

Sunday, December 09, 2007

سلام!

هوالمحبوب
سلام. كم پيدا شدي؟ كجايي؟ !!!
به نظرم ديگه سعي مي كنم مثل بچه هاي خوب بنويسم!
سرما خوردم. چهارشنبه تو سرما بودم. الان يكم گيج مي زنم. راستش دكتر يه آمپول هم تجويز كرد كه زورم اومد برم بزنم. منتظرم خودش خوب بشه!! البته قرص ميخورم.
غير از اين زندگي به خوبي و خوشي ميگذره.
مامان هنوز هم خيلي ضعيفه. بعضي وقتها نگرانش ميشم ...
توكل بر خدا.